یادگیری کدنویسی کافی نیست

وجود این تلاش‌های آموزشی مجموعه‌ای از انگیزه‌ها را از سوی سازمان‌دهندگان، که عمدتاً داوطلبان سفیدپوست و ثروتمند بودند، منعکس می‌کرد. این داوطلبان تمایل داشتند زندگی در یک منطقه شهری را با زندگی در فقر ادغام کنند و تصور کنند افرادی که در این شرایط زندگی می کنند سفید پوست نیستند و همه این افراد می توانند تحت عنوان “مستضعف” جمع شوند. آنها تصور می کردند که یادگیری کدنویسی راهی ساده برای خروج از فقر برای این شرکت کنندگان فراهم می کند. اما تفکر آنها درک کمی از موانع تحمیل شده توسط قرن ها بردگی، کار بدون دستمزد، خشونت جیم کرو، تبعیض در پرداخت، و آموزش، مراقبت های بهداشتی و مسکن جدا و نابرابر را نشان داد. آنها عمدتاً با در نظر گرفتن منافع خود، به این برنامه‌های ارتقای مهارت به عنوان نوشدارویی برای نابرابری نژادی و بی‌ثباتی اجتماعی که به آن دامن می‌زد نگاه می‌کردند. در گزارشی از کنفرانس، گروهی از یک فصل ACM دلاور، معتقد بودند که «در این روزهای بحران شهری، صنعت پردازش داده فرصتی منحصر به فرد را برای افراد محروم فراهم می‌کند تا در جریان اصلی سبک زندگی آمریکایی درگیر شوند».

اگر موفقیت به این صورت تعریف شود که تعداد فزاینده‌ای از مردان و زنان سیاه‌پوست و اسپانیایی تبار در شغل‌های خوب در حرفه‌ی محاسبات به دست بیاورند – و در نتیجه، به آنها فرصت‌هایی برای شکل‌دهی و اطلاع‌رسانی به فناوری‌هایی که جهان را از نو می‌سازند، بدهند، این برنامه‌ها شکست خوردند. همانطور که محقق آروید نلسن مشاهده کرد، در حالی که برخی از داوطلبان “ممکن است بر نیازها و خواسته های خود جوامع متمرکز شده باشند.” دیگران صرفاً به دنبال یک چسب زخم برای «آرامش مدنی» بودند. در همین حال، نلسن خاطرنشان می‌کند، کسب‌وکارها از «منبع کارگران ارزان‌قیمت با قدرت بسیار محدودتر» بهره می‌برند. به طور خلاصه، آموزش افراد برای کدنویسی به این معنی نیست که آنها مشاغل بهتر، با درآمد بالاتر و پایدارتر را تضمین می کنند – بلکه فقط به این معنی است که مجموعه بزرگتری از کارمندان سطح ابتدایی احتمالی وجود دارند که هزینه های نیروی کار را برای صنعت رو به رشد رایانه کاهش می دهند. .

در واقع، ناظران کاستی های این تلاش ها را حتی در آن زمان شناسایی کردند. والتر دی لگال، یک متخصص محاسبات سیاه پوست در دانشگاه کلمبیا، در سال 1969 اعلام کرد که “جادوی آموزش پردازش داده ها” یک گلوله جادویی نیست و برنامه های آموزشی رفع سریع نقص های آموزش عمومی آمریکایی برای دانش آموزان سیاه پوست و اسپانیایی زبان را منعکس می کند. او انگیزه پشت آنها را زیر سوال برد و گفت که آنها گاهی اوقات به دلایل تجاری یا صرفاً برای خنثی کردن و از بین بردن نارضایتی رو به رشد این جوامع سازماندهی می شوند نه برای ترویج برابری و عدالت.

پروژه جبر

تلاشی مردمی وجود داشت که به این نارسایی‌ها پاسخ داد، و از زاویه‌ای کاملاً متفاوت به انقلاب محاسباتی رسید.

در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، رابرت پی موزس، فعال حقوق مدنی، با خانواده اش در کمبریج، ماساچوست زندگی می کرد، جایی که دخترش مایشا در مدرسه عمومی مارتین لوتر کینگ تحصیل کرد و او داوطلبانه به تدریس جبر پرداخت. او متوجه شد که گروه‌های ریاضی به‌طور غیررسمی بر اساس نژاد و کلاس تفکیک شده‌اند و از دانش‌آموزان سیاه‌پوست و قهوه‌ای انتظار کمتری می‌رود. در اوایل، او همچنین کامپیوترها را – و کار دانش وابسته به کامپیوتر – را به عنوان منبع رو به رشد قدرت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی معرفی کرد. حضور در کالج برای دستیابی به چنین قدرتی اهمیت فزاینده ای داشت، و موسی دریافت که یکی از کلیدهای رسیدن به آنجا، پایه ای در ریاضیات دبیرستان، به ویژه جبر است. او پروژه جبر را در اوایل دهه 1980 تأسیس کرد، که در مدارس دولتی کمبریج شروع شد و با کمک هزینه نابغه مک آرتور که در سال 1982 دریافت کرد، حمایت شد.

در کتابی که بعداً با همکاری او تألیف کرد، معادلات رادیکال: حقوق مدنی از می سی سی پی تا پروژه جبرموسی به وضوح ارتباط بین ریاضیات، محاسبات، عدالت اقتصادی و قدرت سیاسی را به ویژه برای سیاهپوستان آمریکایی بیان کرد. «فوری ترین مسئله اجتماعی که بر مردم فقیر و رنگین پوستان تأثیر می گذارد، دسترسی اقتصادی است. در دنیای امروز، دسترسی اقتصادی و شهروندی کامل به شدت به سواد ریاضی و علوم بستگی دارد.» کامپیوتر به یک نیروی فرهنگی و همچنین ابزار کار تبدیل شده است [and] در حالی که تجلی آشکار تغییر تکنولوژی کامپیوتر است، فرهنگ پنهان کامپیوترها ریاضی است.

مسلح کردن دانش‌آموزان سیاه‌پوست به ابزارهای سواد ریاضی در دهه 1980 بسیار اساسی بود، دقیقاً به این دلیل که پویایی قدرت را به چالش می‌کشید.

موزس مدرک لیسانس خود را در کالج همیلتون در نیویورک و مدرک کارشناسی ارشد را در دانشگاه هاروارد قبل از تدریس ریاضی در مدرسه هوراس مان در برانکس از سال 1958 تا 1961 به دست آورده بود. دهه 1980 دقیقاً به این دلیل که دسترسی به فناوری به معنای دسترسی به قدرت بود. “چه کسی قرار است به فناوری جدید دسترسی پیدا کند؟” او درخواست کرد. “چه کسی آن را کنترل می کند؟ چه مطالبه ای از نظام آموزشی برای آماده شدن برای عصر جدید فناوری داریم؟»

موسی دانش آموزان و والدین را به طور یکسان بسیج کرد تا اطمینان حاصل شود که جبر به همه دانش آموزان مدرسه مارتین لوتر کینگ ارائه می شود. او رویکردهای جدیدی برای آموزش این موضوع ابداع کرد و با تکیه بر تجربیات خود در سازماندهی حقوق مدنی مردمی، دانش آموزانی را برای آموزش به همسالان خود ثبت نام کرد. نرخ پذیرش کالج و نمرات آزمون در مدرسه افزایش یافت و پروژه جبر به حداقل 22 سایت دیگر در 13 ایالت گسترش یافت. این بر ریاضیات متمرکز بود زیرا موسی ریاضیات را به عنوان پایه و اساس کدگذاری شناسایی کرد و خطرات همیشه به عدالت اقتصادی و برابری آموزشی در اقتصاد ساخته شده بر اساس الگوریتم ها و داده ها مرتبط بود.